کتاب جستارهایی در باب عشق

این اولین کتابی بود که درباره رابطه عاطفی خواندم و همچنین اولین کتابی که از آلن دوباتن که خواندم.
توی این کتاب با داستان زندگی دو نفر مراحل مختلف یک رابطه عاطفی طی میشه و خیلی تر و تمیز موضوع هایی که مدتها در موردش فکر نشده به رخمون کشیده میشه.
کتاب با داستان عاشق شدن راوی به کلوئه شروع میشه و همون اول زیرآب داستانهایی با مضمون “ما برای هم آفریده شدیم” رو میزنه و تقدیرگرایی رو توضیح میده.

در این نوشته بخشی از داستان این کتاب اسپویل می شود.

توی قدم بعدی سراغ آرمانگرایی میره و توضیح میده دلیل عاشق شدن میتونه تصمیم ما برای ندیدن یک سری از بدی ها باشه. 
فصل بعدی در مورد اغواگری صحبت می کنه و میگه اغواگر کاربلد، میدونه باید طرفش رو تو مرز بیم و امید نگه داره و از دو طرف افراط نکنه. همینطور توضیح میده که اغواگری که دلش میخواد قربانی اش رو خجالتی بدونه، هیچوقت ناامید نمیشه. 
توی گام سوم عمیقتر میشه و کتاب به بخشهای جذابش میرسه. اول کمی در مورد سوالهایی که توی اولین صحبت و قرار مطرح میشه صحبت می کنه و اینکه چقدر سخته عمیقتر حرف زدن با آدمی که حس می کنیم دوستش داریم و بعدش این سوال رو مطرح می کنه که “وقتی از کسی خوشمون میاد، بالاخره ما باید خودمون بمونیم یا برای خوش اومدن طرف مقابل، تغییر کنیم و جور دیگه ای نشون ندیم؟” 
فصل بعدی که به نظر میرسه سانسور شده باشه، حرف جویده ای در مورد رابطه جنسی و ماهیت غریزی اون میگه و اینکه اگر بشینیم و فکر کنیم تناقضهایی تو نزدیک شدن پیدا می کنیم در صورتی که غریزه میگه برو جلو. 
معضل ابراز علاقه معشوق به درخواست عاشق و سرد شدن تدریجی عاشق موضوع بخش بعدی کتابه که داره حرف مارکس رو یه مدل دیگه میگه: “ما عاشق میشیم چون نیاز داریم با توسل به فردی آرمانی از دست خود فاسدمان برهیم” بنابراین اگر این فرد هم یک روزی عاشق ما شود، از خودمان می‌پرسیم چگونه می‌تواند انقدر بد سلیقه باشد که از کسی مثل من خوشش آمده باشد؟. 
فصل بعدی موضوع دراما کویینها :)) در مقابل لیبرالیسم (عشق بدون انتقاد از طرف مقابل) رو مطرح می کنه و اعتقاد داره همچین چیزی زیاد شبیه عشق انسانی نیست و در نهایت راه حل پیشنهادیش استفاده از “طنز” برای گذشتن از کنار اختلافهاست. 
فصل زیبای بعدی در مورد زیبایی است و این سوال را بی جواب می‌گذارد که بالاخره عشق مادر زیبایی است یا زیبایی مادر عشق؟ و پس از آن زیبایی را کالبد شکافی می کند و از زبان پروست می‌گوید زنان زیبای کامل را باید به مردان بدون تخیل واگذاشت و البته بعد از آن هشدار می‌ده که جایی ممکنه تخیل خودش را کنار بکشه. 
سختی ابراز عشق بخش بعدی است و در دنباله بحث عمیقتر “اگر درباره عشق نشنیده بودیم، هرگز عاشق نمی‌شدیم” مطرح می شود. 
فصل بعدی پرسش زیرکانه ای مطرح می‌کند و می‌پرسد وقتی عاشق شدیم، در طرف مقابلمان چه میبینیم؟ (نه اینکه طرف مقابلمان چه کسی است؟) و اینجا دیده های غیرعادی عاشق از معشوق را برایمان واضح می‌کند و می‌گوید “این همان دلیل کسالت بار بودن دو دلداده برای افراد دیگر است”. 
داستان کتاب به اوج خودش رسیده و بخش بعدی در مورد تردید و ایمان حرف میزنه و اینکه عشق وقتی آسیب زاست که توی توهم عاشق بودن! تنها باشیم و اگه طرف مقابلمون مثل ما باشه آسیبی نمیبینیم! 
بخش بعدی بخش خودمانی شدن هست و اونجا که میگه بعد از زندگی کردن و جمع شدن یک سری تجربه مشترک، اروم اروم به نقطه ای میرسیم که حس می کنیم لازم نیست اداهایی که برای دیگران درمیاریم برای طرفمون دربیاریم وکنارش راحت تریم. از طرفی مشترکاتی داریم که برای دیگران بی معناست. 
فصل بعدی شاهکار کتابه و در مورد “من” صحبت می‌کنه. اینکه من در مقابل آدمهای مختلف متفاوت است و آدمهایی که آنها را میبینیم، من را شکل می‌دهند. انگار مثل آمیبی بی شکل هستیم که آدمها با ظرفی که دارند به ما شکل می‌دهند و وقتی بخشهایی از ما را میبینند و به ما فضا می‌دهند، جنبه های بیشتری از خودمان را نشان دهیم و در کنار این افراد حس بهتری خواهیم داشت. 
قدم بعدی اتفاقات عجیبی است که بعد از عشق به سراغ آدم می‌آید مثل حس غربتی که با دیدن فرد دیگری به ما دست می‌دهد که “این فرد می‌توانست معشوق من باشد و زندگی الان من تنها یک حالت از تمام حالتهای ممکن است” و این حس ربط زیادی به دلپذیر بودن یا نبودن عشق کنونی من ندارد. این تلون مزاجی قلب دستمایه شوخی دو شخصیت داستان می‌شود و دوباره با طنز این موضوع را حل می‌کنند “امروز کمتر دوستم داری؟”. 
فصل بعدی آس دوم دوباتن است که رو می‌شود و به ما می‌گوید اگر حس کنید بعد از عشق به خوشبختی رسیده اید، به وحشت می‌افتید چون همواره فکرتان این بوده که خوشبختی در آینده ای دور محقق خواهد شد و با نبوغ عجیبی این موضوع را دلیل ناتوانی ما برای زندگی کردن در بهترین لحظات زمان حال نشان می‌دهد چون با زمانی مواجهیم که همه چیز درست است اما ما آماده خوشبخت بودن نیستیم. از اینجا به بعد وارد بحث بحران در رابطه می‌شود و اول نشانه های خراب شدن رابطه را در یک داستان خیانت نشان می‌دهد. اینکه دیگر شوخی هم جواب نمی‌دهد. 
فصل بعد یک رفتار خاص در زمان عشق یک طرفه تحلیل می‌شود: کسی که حس می‌کند طرف مقابل دیگر دوستش ندارد، دست به ترور رومانتیک می‌زند (از یک اتفاق کوچک قهر بزرگی می‌سازد تا بتواند امتیاز بگیرد) اما با این واقعیت مواجه می‌شود که عشق مرده و عشقی که می‌کند از ترحم است. 
سوال مهمی که احتمالا بعد از این اتفاق باید جواب داده بشه اینه که “آیا کسی که هنوز دوست داشته مظلوم است و کسی که دیگر دوست ندارد ظالم؟” و اینکه اگر یکی از طرفین دیگر دوست نداشت، کار غیر اخلاقی ای کرده؟
مساله مهمی “تقدیرگرایی روانی” در ادامه مطرح میشه و بحث کوتاهی در مورد اینکه “اصلا نکنه من کلوئه رو انتخاب کردم چون آدم مناسبی برای ترک من بوده؟”
فصل بعد خودکشی رو به بحث میذاره و میگه کسی که در اثر ترک شدن می‌خواد خودکشی کنه، نمیتونه به هدفش که “دیدن معشوقی که از کار کرده خودش پشیمونه” برسه.
در انتها کمی در مورد عقده عیسی مسیح صحبت می‌کنه که “عاشق پس از مدتی پی به بزرگی خودش میبره و غرق در عظمت خودش میشه” و حذف کردن و جایگزین کردن خاطره ها رو بهمون نشون میده.