مدتی هست که به صورت متمرکز مشغول یادگیری مهارت یادگیری هستم و منبع اصلیم برای این موضوع هم درس مهارت یادگیری متمم هست. این نوشته وصل شدن یک تکه پازل ذهنی من در حین این یادگیری هست و به زودی و با تموم شدن این یادگیری خلاصه تمام چیزی که یاد گرفتم را با زبان و کلمات خودم و به صورت خلاصه می‌نویسم.

وقتی کلمه تناقض و متناقض را می‌شنوید یاد چه چیزهایی می‌افتید؟ احتمالا مثل من یاد زمانی می‌افتیم که حس کردیم استاد درس یا معلم سر کلاس گفته متناقضی با اونچه من می‌دونستم رو مطرح کرده و حالا ما وظیفه داریم این اشتباه رو اعلام کنیم تا دنیا رو از تناقض دربیاریم. یا با خوندن یا شنیدن چیزی که دانسته‌های قبلی من رو تایید نمی‌کنه فورا نتیجه گرفتیم که این غلطه چون با این مثالی که من توی زندگیم تجربه کردم نمی‌خونه.

بنجامین بلوم نظریه پرداز روانشناسی آموزش و یادگیری، سطوح یادگیری رو به شش سطح تقسیم می‌کنه و توضیح میده که هر سطح پیش نیاز سطوح قبلی هست. یکی از عمیق‌ترین طبقه‌بندی‌هایی که من توی عمرم دیدم این طبقه‌بندی هست و مصداقهاش رو هر روز می‌تونم توی روند یادگیری خودم و دیگران پیدا کنم.

سطح پنجمی که بلوم تعریف می‌کنه “قضاوت و ارزیابی” هست و توضیح می‌ده که توی این سطح ما به کارشناس این موضوع تبدیل می‌شیم. تازه توی این سطحه که ما قادر میشیم تناقض‌های درونی یک مساله یا مجموعه مفاهیم و روابطشون رو پیدا کنیم.

ما به صورت کلی توی زندگیمون با دو مدل تناقض روبرو میشیم.

مدل اول تناقض چیزهایی که میبینیم یا میخونیم با دانسته‌های قبلی خودمون هست. مثلا مطلبی می‌خونیم که با تجربه چند روز پیشمون نمیخونه یا مقاله‌ای می‌خونیم که با مقاله‌ای که ترم قبل خوندیم تناقض داره.

مدل دوم تناقض‌های درونی یک مطلب هست که تشخیصشون بسیار سخت تره. توی مدل دوم ما انقدر به مطلب مسلط هستیم که می‌تونیم متوجه بشیم نویسنده یا سخنران ارتباط بین چند مفهوم رو نفهمیده ولی ما اون رو می‌فهمیم.

به نظر می‌رسه ما این دو نوع تناقض رو با هم یکی فرض می‌کنیم و با هر دو یکجور برخورد می‌کنیم.

مدل اول تناقض (تناقض بین اون چیزی که می‌دونم و اون چیزی که شنیدم یا خوندم) نشون میده که ما هنوز با جنبه‌های موضوع آشنا نیستیم. نشون میده که هنوز نیاز داریم برگردیم و ببینیم دانسته قبلی ما کامله یا باید در اون تجدید نظر کنیم. مدل اول تناقض منبع یادگیریه.

اما مدل دوم که تناقض درونی در یک سخنرانی یا آموزش هست، رسیدن بهش پیش نیازهای زیادی داره، اونجاییه که من می‌تونم با تسلط به موضوع و از یک پله بالاتر، موضوع رو ارزیابی کنم و توضیح بدم که این مطلب چه تناقض‌هایی داره. بلوم توضیح میده اگه ما بخوایم تناقض‌های درونی یک مطلب رو توی یک حوزه مشخص توضیح بدیم باید قبلش بتونیم چهار مرحله رو طی کنیم.

اول باید مفاهیم اون حوزه رو بدونیم و توی ذهن داشته باشیم.
دوم باید بتونیم مطالب اون حوزه رو به زبون و کلمات خودمون بگیم و به دانسته‌های قبلیمون وصل کنیم.
سوم باید بتونیم مصداق مفاهیمی که یاد گرفتیم رو پیدا کنیم.
چهارم باید بتونیم یک مساله رو به مجموعه مفاهیم تقسیم کنیم و ارتباط بین مفاهیم رو توضیح بدیم.

تازه توی این سطحه که ما می‌تونیم به مرحله بعد بریم و سعی کنیم تناقض‌های درونی یک مطلب رو پیدا کنیم.

به نظر من می‌رسه که اگر بتونیم بین این دو نوع تناقض توی روند تعاملمون با آدمها تفاوت قائل بشیم، می‌تونیم به منبع‌های بزرگی از یادگیری دست پیدا کنیم و همینطور وقتی قصد داریم نظر کارشناسی بدیم، دوباره و دوباره جایگاه خودمون رو بررسی کنیم که آیا من در حال اعلام تناقض درونی مطلب اشاره شده هستم یا فقط تناقض دانسته‌های خودم رو به عنوان نظر کارشناسی اعلام می‌کنم؟

پی نوشت: تصویر شاخص این نوشته دارای لایسنس رایگان است.