یادم میاد یکی دو ماه پیش که یک پروژه سنگین رو پیش میبردم، انقدر کارها زیاد شده بود که روز و شب به هم وصل شده بود و روزهای آخر فقط فکر تموم شدن پروژه توی دو سه روز بعد، آرومم میکرد. اون پروژه چند روز بعد تموم شد و من موندم که میخواستم استراحت کنم. تنها چیزی که برای استراحت به ذهنم میرسید این بود که برنامه بعدی و پروژه بعدی چیه؟
بعد از خلاص شدن از کار بعد یه مدت طولانی، من هنوز داشتم به آینده و قدم بعدی فکر میکردم. انگار یه جای کار میلنگید.
حدود یک ماه پیش با ده نفر از دوستام توی همنیاز، در مورد سرگرمی و فان توی دوران کرونا گپ میزدیم. توی دور اول که همه صحبت کردن، حس کردم چقدر نقش فان و سرگرمی توی زندگی من کمه. وقتی نوبت من شده بود که حرف بزنم تنها کار جالبی که انجام میدادم دیدن استندآپ کمدیهای خارجی بود!
دو هفته پیش انیمیشن Soul رو با سارا دیدیم. بعدش هم به پیشنهاد سارا Peaceful warrior رو دیدیم. هر دو فیلم مفهومهای یکسانی دارن و به فهمیدن لحظه جال و زندگی کردن اون اشاره میکنن. به این موضوع که چرا با رسیدنهای مداوم باز هم حال خوبی نداریم و اینکه سالها برنامه میریزیم و بعد از رسیدن به اونها یه “حالا که چی؟” یا “بعدش چی؟” بزرگ جلومون میبینیم.
تقریبا داره دو سال میشه که با سارا آشنا شدم. برعکس من که همیشه دارم برای آینده برنامهریزی میکنم و بهش فکر میکنم یا به اتفاقهای گذشته فکر میکنم، اون بیشتر وقتها توی حال زندگی میکنه و حال رو تجربه میکنه. اگر هم به آینده فکر میکنه، بودنش توی لحظه حال اونو برده به آینده (برعکس من که انگار زندگی توی حال رو باید بعد از رسیدن به چیزهایی توی آینده پیدا کنم).
خوشحالم که پیدات کردم. تو دنیای منو بزرگ کردی. بزرگ شدن دنیای آدم جمله قشنگیه اما اگه تجربش کرده باشین، روند سختیه. باید آروم آروم خیلی از چیزها رو که یاد گرفتی رها کنی تا بتونی دنیای بزرگتری داشته باشی. توی انگلیسی از واژه unlearning براش استفاده میکنن. بعد از این سختی اولیه اما سطح ما عوض میشه و یه آدم عمیقتر متولد میشه. تو داری باعث میشی خیلی از چیزهایی که یاد گرفتم رو کنار بذارم و دوباره و بهتر بفهممشون.