راستشو بخواید من حالم بده. شما رو نمیدونم! امید به آینده ام از گذشته خیلی کمتر شده. سطح نیازهام داره از پایین ترین بخش هرم مازلو بیرون می زنه. از نظر اقتصادی امید زیادی ندارم و با اتفاق های سیاسی ای که اطرافم میفته امید به اصلاحم رو تقریبا از دست دادم. اینها رو نمی گم که شما برام دلسوزی کنید. راستش فکر نمی کنم حال شما بهتر از من باشه. اینها رو می گم که ثبت بشه اینجا که حالمون بده. خسته ایم.

ادمی که حالش بده باید چکار کنه؟ شما تا حالا شده حالتون بد باشه و یه مدت توی این حال بد بمونید؟ کم نیستن ادمهایی که سریع سر و کلشون پیدا میشه که مثبت فکر کن! یه کاری کن درست میشه. راستش خودمم جزو همین دسته از آدمهام. همیشه حرفم این بوده که “یه کاری بکن! نتیجه اون کار حالت رو خوب می کنه!” این یه بار اما می خوام سعی کنم یه شکل دیگه باشم. می خوام قبل از اینکه کاری کنم، سعی کنم به احساسم توجه کنم. می خوام غمگین باشم و این غم رو زندگی کنم. یکم نگاهش کنم. بهش وقت بدم و اگه کسی حالم رو پرسید بهش بگم کمی غمگینم (این آخری رو از یه نفر یاد گرفتم که وقتی حالش رو می پرسیدی می گفت معمولیم.. راست می گفت).

برگردیم به سوال اولمون. آدمی که حالش بده باید چیکار کنه؟ شاید هیچ کار! شاید بهترین کار این باشه که یکم حالمون بد باشه! حال بد رو تجربه کنیم. inside out رو اگه دیده باشین، این غم و ناراحتیه که دست آخر به همه چی معنی میده. این غم و ناراحتیه که ما رو به عمق میبره. آخرین باری که توی غم موندم نزدیک یک سال و نیم پیش بود. اون بار شاید اولین باری بود که مدتی توی احساس غمی که داشتم، موندم و همون لحظه کاری براش نکردم. این تجربه تنهایی، باعث شد بعد از مدتی کمی بیشتر خودم رو بشناسم. و در نهایت باعث شد بتونم گام به گام و توی آرامش، کمی به اون چیزی که می‌خواستم، نزدیک بشم.

بیاید غم داشته باشیم و یکم تجربه اش کنیم. یکم توی غم بمونیم و بهش فکر کنیم. از دل این غم و ناراحتی شاید بتونیم بعضی از جوابامون رو پیدا کنیم. شاید بعد از مدتی تجربه این غم، بتونیم به این فکر کنیم که معنی وطن چیه وقتی صاحبش همه ما نیستیم. از دل این غم شاید امیدی بیرون بیاد! شاید…!