وقتی چیزی میآموزیم، ارتباطی را میفهمیم، مفهومی را درک میکنیم یا شیوه انجام کاری را یاد میگیریم (فارغ از سطح یادگیری که در آن هستیم)، صاحب چیزی میشویم که تعدادی دیگر از انسانها ندارند. اینکه چه چیزی یاد گرفتیم و آنچه یاد گرفتیم به چه درد میخورد مساله دیگری است که میتوان در مورد آن صحبت کرد و البته بسیار مهم است اما مربوط به این بحث نیست. اینجا صحبت از این میکنیم که بالاخره چیزی آموختیم و تعدادی هستند که آنچه آموختیم را نمیدانند. سوالی که برای صاحب دانش، مهارت یا تجربه وجود دارد این است که این دارایی را برای خود نگه دارد و از این راه تمایزی بین خود و دیکری ایجاد کند تا جایگاه بهتری داشته باشد یا آنرا در اختیار دیگری هم قرار دهد؟
توصیههای اخلاقی و بعضا منطقی درباره این موضوع زیاد بیان میشود. مثلا در سطح اخلاق، شنیدیم که عنوان میشود: یاد دادن به دیگران شغل انبیاست، کار صوابی است و ثواب هم دارد. در سطح منطق هم عنوان میشود اگر چیزی به دیگران یاد بدهی، خودت بیشتر یاد میگیری. این دلیل کمی عمیق تر قابل بررسی است و از این جهت عنوان میشود که وقتی موضوعی را به فردی میآموزیم، تنها اگر کاملا عمیق موضوع را فهمیده باشیم، در جایگاه آموزش دهنده احساس راحتی داریم و به مشکل بر نمیخوریم و در غیر این صورت با سوالاتی مواجه میشویم که جواب آنهارا نمیدانیم و این نقطه شروعی خواهد بود بر یادگیریهای بعدی ما. این دلیل به صورت منطقی به ما کمک میکند بفهمیم یاد دادن به دیگران میتواند ضعف ما در یاد گرفتن را به ما نشان دهد. این نکته هم همینجا روشن میشود که اگر عمیق یاد گرفته باشم، احتمالا کمتر مشکل دارم و جنبه های زیادی از ضعف من روشن نخواهد شد. در این بین اگر سطح و عمق دانش آموز هم در نظر بگیریم، باز هم احتمال یادگیری برای هر معلمی بوجود میآید.
اما تا حالا انگیزه یادگیری (موتور محرکه یادگیری) را بررسی نکردیم. سوال اینجاست که این دو راه پیش رو (یاد دادن یا ندادن آنچه آموختم به دیگران) چه تاثیری بر انگیزه من برای یادگیری مطالب جدید دارد.
فرض کنید ۱)آنچه آموختم به دیگری یاد ندهم و سطح بالاتر خودم را حفظ کنم و ۲)آن فرد نتواند از جای دیگری، آنچه من آموختم را بیاموزد یا اگر بتواند مسیر طولانی و دشواری داشته باشد.
در این صورت با شرایطی مواجهیم که من بلدم و دیگری بلد نیست و با فرضهای بالا به نظر میرسد من همواره در سطح بالاتر خواهم ماند و نیازی نیست بیشتر بیاموزم. به عبارتی موتور محرکه من خاموش میشود. در گذشته افراد متخصصی بودند که تمام عمر خود را اینگونه میگذراندند و به مشکل جدیای هم در شغل خود بر نمیخوردند. دانش کسب شده خود را به ثروت تبدیل میکردند و از دانش خود به طور جد حفاظت میکردند.
اما عصر حاضر اتفاقی را رقم زده و آن دسترس پذیری اطلاعات است. دیگر فرض دوم که فردی نمیتواند دانش، مهارت و تجربهای که من آموختم را فرابگیرد، با وجود اینترنت فرض غلطی است. کافیست زبان بلد باشیم تا بالاترین کیفیت آموزش در بستر اینترنت و به صورت رایگان را در دورههای آنلاین Coursera و Udacity تجربه کنیم. وبسایتهای ایرانی متمم، فرادرس و مکتبخونه هم سطح خوبی از دانش را به صورت رایگان در اختیار کاربران قرار میدهند.
(منبع تصویر: apps-for-learning)
پس با این شرایط دو راه در پیش خواهیم داشت:
۱)آنچه میدانیم برای خود حفظ کنیم و مطمئن باشیم دیگران هم به آنچه ما یاد گرفتیم دسترسی خواهند داشت.
۲)آنچه میدانیم در اختیار دیگران هم قرار دهیم.
در اینجا برای انتخاب استراتژی دوم، دو دلیل وجود دارد:
اول اینکه استراتژی دوم، نتایج پیشتر ذکر شده (ایجاد فرصت یادگیری جدید برای معلم) را در پی دارد و دوم اینکه استراتژی دوم انگیزه یادگیری را بیشتر در من برمیانگیزد. دلیل این موضوع این است که اگر من آنچه یاد گرفتم را در اختیار دیگری قرار دهم، برای حفظ جایگاه معلمی خود و پاداشهای روانی از این جایگاه، انگیزه پیدا میکتم تا بیشتر بیاموزم در صورتی که استراتژی اول انگیزه یادگیری را در من ایجاد نمیکند و مدام نگرانم که بیشتر یاد بگیرم مبادا افراد از من جلو بزنند. در واقع در استراتژی اول من مرجع یادگیری دیگران هستم و خودم با دیگران در یک جاده رشد میکنیم اما استراتژی دوم یک راه رشد موازی من ایجاد شده و مسابقه ای بین این دو مسیر رشد ایجاد میشود.
دلیل اساسیتری هم در اینجا مطرح است و آن دلیل، نگاه سیستمی به این موضوع است. اگر من آنچه میدانم به دیگران منتقل کنم، سیستم به طور کلی رشد میکند و این رشد باعث رونق حوزه کاری من میشود و در نهایت این رونق باعث رساندن سود به شخص من هم میشود که در این حوزه مشغول هستم.
پ.ن.: منبع تصویر شاخص این متن: steemit