مدتهاست توی زندگی و کار شخصیم درگیر یک مشکل هستم. نوشتههای زیادی هم به اسم “داستان تنهایی من” در این مورد نوشتم. گام به گام بهترش کردم اما هنوز دلیل بعضی رفتارهای خودم رو نمیفهمیدم و بعضی جاهای کار میلندگید. امروز اریک برن و نظریه تحلیل رفتار متقابل به کمکم اومده تا بتونم دقیقتر به این مشکلم نگاه کنم.
اریک برن میگه نیازی به اسم “درک حضور توسط دیگران” در انسانها وجود داره و این نیاز همون نیاز به لمس شدن نوزاد هست که توی بزرگسالی هم ادامه پیدا میکنه. به صورت ساده این نیاز به درک شدن حضورمون توسط آدمهای اطرافمون مربوط میشه. اگر متوجه بشیم که دیگران حضور ما رو درک می کنن به این نیاز پاسخ داده میشه و اگه حس کنیم توی جمع حضور نداریم این نیاز بی پاسخ میمونه.
یک مقدمه مهم دیگه هم اینجا باید مطرح کنم و اونم مفهوم نوازشه. ما با هر رابطه متقابلی یک نوازش رد و بدل میکنیم. این نوازش میتونه مثبت باشه که همون حس مثبت و تجربه خوب بعد از صحبت با یک نفر هست و میتونه منفی باشه که همون تجربه تلخ و دردناک بعد از صحبت با یک فرد هست. به عنوان مثال من صبح از خونه بیرون میام و به همسایه ام سلام می کنم. اگه با روی خوش جوابم رو بده من نوازش مثبت می گیرم و اگه جوابی به من نده و با بی اعتنایی رد بشه یا حتی برگرده و بهم بگه تو صبحمو خراب کردی!، نوازش منفی می گیرم. در واقع نوازش، اون مقدار حس مثبت یا منفی ای هست که بعد از رابطه متقابل با یک فرد می گیریم.
اینجا اریک برن یک اصل مهم رو مطرح می کنه: هر نوع نوازشی بهتر از نبود نوازش هست. ما اگه نتونیم نیاز به درک شدن حضورمون رو با نوازش مثبت از دیگران بگیریم، میریم سراغ نوازشهای منفی. ما حتی با رفتن روی مخ دیگران هم که شده، به این نیاز پاسخ میدیم. ما نیاز به توجه دیگران داریم و اگه به صورت مثبت نتونیم حس دیده شدن رو بگیریم، کاری میکنیم که دیگران بهمون بد اخلاقی و بد رفتاری کنن اما حضورمون رو درک کنن، حتی با بی اعتنایی هم شده این حس رو از آدمها دریافت میگیریم. حس دیده نشدن ما رو همچنان تشنه نگه میداره اما بد اخلاقی و بد رفتاری توی یک رابطه، تشنگی ما رو به نیاز درک حضور برطرف می کنه (هرچند آسیبهای خیلی زیاد دیگهای به ما میزنه).
با این نگاه خیلی از رفتارها معنی پیدا می کنه. اصلی ترین چیزی که برای من معنی پیدا کرد، دلیل بعضی از رفتارهای خودم بود. من توی دوره ای از زندگیم ادمهایی اطرافم نداشتم تا نیاز به درک شدن حضورم رو از اونها دریافت کنم. از طرفی چون این نیازم بی پاسخ مونده بود، به سمت نوازش های منفی میرفتم و ناخودآگاه با ابراز وجود بیش از حد، ادمها رو از خودم دور می کردم. اما حالا با دونستن این اصل و فرآیند معیوبی که داره، میتونم بفهمم که داشتن منابع قابل اعتماد برای گرفتن نوازش امن مثل یک رابطه عاطفی امن، رابطه با درک متقابل با خانواده و چند رابطه دوستانه خوب میتونه من رو از این چرخه معیوب خلاص کنه.
من قبلا متوجه تاثیر رابطه عمیق با دیگران و نقش اون در سلامت روانم نبودم. تازه میفهمم که چند تا دوست خوب چقدر ارزشمنده و میتونه من رو سالمتر نگه داره. تازه میفهمم که یک رابطه عاطفی خوب چقدر نیازهای من رو برطرف می کنه و من رو از آسیب زدن به خودم دور می کنه. همه ما به آدمهای امنی نیاز داریم که خیلی ساده و شیرین بتونیم باهاشون صحبت کنیم، در دسترس باشن و بتونیم با اونها حس خوب رد و بدل کنیم. آدمهایی رو نیاز داریم که ازشون نوازش بگیریم و اگه نداشته باشیم، ناخودآگاه شروع میکنیم به آسیب زدن به خودمون.